***معصومه ناز ما ******معصومه ناز ما ***، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
**فاطمه بانوی ما ****فاطمه بانوی ما **، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

معصومه ، مسافر بهشت

مامانو گول زد

معصومه 28 ماهه: سلام گلکم گلدونکم معصومه هم گول زدن رو یا گرفت   معصومه: مامانم ببرمت دد برات بستنی بیرم (بخرم)؟  مامان: بله معصومه : ببرمت پایک (پارک) ؟ مامان : بله  معصومه : باسه الان سبه (شبه) بعنی بزار روز بشه بعد  !!!!     ...
20 دی 1392

دوستای معصومه

سلام مامانی این اسما نمیدونم چیه ولی زیاد به کار میبری... باندیلین ، ساندیلین ، اسوندیل ، ایشاندیل ، بامبابام یه روز که دراز کشیده بودم برام قصه گفتی: یه کی بود یکی نبود جوجه هه بفت مامانشو بوس بدونه ، باباشو بوس بدونه ، ساندیلین و بوس بدونه ............ وقتی کار خوب می کنی یا کاری میکنی که تشویق میخوای بلند میگی: من دستری دوبم (من دختر خوبیم) وقتی عصبانی هستی میای پیشم میگم خوش اومدی میگی خوش اومدی نه! خیلی قانع هستی یا هنوز مفهوم تعداد رو نمیدونی... وقتی میگیم یه دفتر دیگه برات بخریم میگی نه هدیم دوبه (همین خوبه) به ابرو میگی اروب   به چشم میگی چپش م...
11 آذر 1392

خبرای جدید

معصومه 27 ماهه: سلام  شکوفه من و بابایی  عسلم مهربونم ببخشید دیر به دیر برات مینویسم آخه مودم سوخته و من با تب لت بابایی میام سر میزنم اونم باید شما خواب باشی آخه شدیدا حساس شدی و نمیخوای ما رو مشغول کارای دیگه ببینی و دربست در اختیارت باشیم . ما هم غلام حلقه به گوش شما شدیم عین جوجه که دنبال مامانش میره تو هم دنبال من یا بابایی همه جای خونه راه میوفتی. مامان جون سوم آذر عمل کرده و خوابیده من هر روز بهش سر میزنم  تا تنها نباشن روز اولی که رفتیم خونشون تا مامان جونو دیدی که خوابیده سرتو خم کردی و گفتی الهی میمیرم . مامان جون و با باباجون دوتایی قربون صدقت رفتن و گفتن خدا نکنه مهربونم یه هفتس که با کمال آرامش تو ا...
8 آذر 1392

دو تا خبر خوش

سلام گلکم 27 ماهگیت مبارک معصومه جونم دو تا خبر خوش برات دارم  یکی این که 17 دندونه شدی یعنی یه دونه به دندونای قبلیت اضافه شد ولی اونقدر عصبی شدی که نگو میدونم درد داره خیلی هم درد داره مامان فدات شه  دوم اینکه امشب به کمک بابایی مهربون تو دسشویی و روی صندلی جیش کردی  خودت خیلی تعجب کرده بودی اما ما ذوق کردیم ... خداروشکر بابایی خیلی حوصله داره من دقیقه ها مینشستم کنارت تو دسشویی و با هم حرف میزدیم شعر میخوندیم دست میزدیم اما اخبری از جیش نبود در آخر هم دست از پا دراز تر میومدیم بیرون... اما امشب بابایی گفت حرفی از جیش کردن باهات نزنم تو رو تشویق کرد بری رو صندلی بشینی و ماهی های روی دیوار که برات چسبوندیم رو نگاه ...
1 آذر 1392

امام رضا سلام

  معصومه 26 ماهه: سلام مهربونم زیارتت قبول                         بعد از معذرت خواهی از گلکم که دیر به دیر براش مینویسم خبر تازه این که 7 آبان امسال که شما 2 سال و 2 ماهت شد با هم یعنی من و تو به زیارت امام رضا (ع) رفتیم بدون بابایی این که چی شد تنها رفتیم بماند بعدا بر ات تعریف میکنم ، فکر میکردم کاری نداره سفر بدون بابا اما اینطور نبود خیلی سخت گذشت هم به خاطر دوری بابایی هم به خاطر مسئولیت تو که تنها بودم و نگران ... بابایی برامون هتل رزرو کرد و صبح روز سه شنبه بابا...
18 آبان 1392

سوره توحید پیشرفته

 معصومه 26 ماهه: سلام گلکم مامانی عسلی هزار ماشالا داری بزرگ میشی و کارات جالب و جالب تر میشه اما بعضی کارات واقعا کلافه و خستم میکنه مثلا اینکه ما از دست شما فسقلی آب سرد کن یخچال رو بستیم و شیشه آب گذاشتم تو یخچال بلاچه من میری شیشه  رو برمیداری و یه کم میخوری بقیشو خالی میکنی رو زمین یا مبل ... نمیدونم چقد برات جالبه اما من تحمل ندارم... به یه ذره میگی ذی یره به من بشورم میگی بشورمم به آشپزخونه میگی آسپزدانانه سوره توحید پیشرفته بسم لاهه رحمان رحیییییم. دل هو اله احححححححد . اله صمد. لم للد ولم لوییید . ولم یدووون لهووو دوفوووا احد. الهم صلی علا مم مد و آل مم مد.   ...
3 آبان 1392

خزانه لغات دخترم!

                                            معصومه 25 ماهه: سلام بلاله مامانی میبینی تو رو خدا از در و دیوار میری بالا ... هر چی هم می ترسونمت میگم میوفدی اوف میشی بازم میری بالا... شلوار که میخوای بپوشی ، میشینی و پاهاتو دراز میکنی یه پاتو با موفقیت وارد شلوار میکنی اما... اون یکی پاتو به جای اینکه پاچه شلوار رو بچرخونی پاتو به زور میکشی تا جایی که دردت میاد و عصبانی می شی و ولش میکنی آخه چی فکر میکنی مامانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
10 مهر 1392

سوره توحید میخونه

          معصومه 24 ماهه: سلام عزیز دلم     معصومه دو ساله من  خیلی خوشحالم و نمی دونم این خوشحالی رو چطور بیان کنم مامانی. اونقدر شیرین زبونی میکنی که شیطونیات رو فراموش می کنم. چند تا از کلمات و جملات قشنگت یادم افتاده برات می نویسم... تو دسشویی به صابون می گی صامون شبا فیلم بروس لی رو نشون میده و می گی بوسورلی و می خندی... عینک آفتابی تو میزنی و آواز می خونی بلند بلند ( سو لبه  سو لبه ) صبح از خواب بلند نشده میای بالا سرم و می گی صوبونه میدی یا صوبونه بویوریم (بخوریم) وقت حوصله نداشته باشی و سر کیف نباشی دایم میگی نه نه، ما رو با...
20 شهريور 1392

ماجرای تولدت

معصومه 23 ماهه: سلام گلکم   دو سال مثل باد گذشت و شیرین ترین لحظات زندگیم در کنار تو بود قربون شکلت بشم من . زندگی ما بدون تو شیرین بود اما رنگ نداشت با تو زندگیمون رنگی شد ، خوشگلم شادی رو به زندگیمون هدیه کردی ، امیدوارم تا سال های سال در کنار هم شاد باشیم ... دو سالگیت رو با عشق بهت تبریک میگیم مادرم... سال سوم  رو با سلامتی و پر باری پشت سر بذاری ان شالله... اینم از ماجرای تولدت ، بفرما ادامه مطلب ...       مامانم مبارکت باشه این کادوی مامان و بابا به دختر نازشونه. خوش اومدین!!!!!!!!!!!   تزیینات خونمون ...   به به چه خوشمزه.................
7 شهريور 1392