***معصومه ناز ما ******معصومه ناز ما ***، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
**فاطمه بانوی ما ****فاطمه بانوی ما **، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

معصومه ، مسافر بهشت

تولد آبجی کوچولو

سلام مامانی بالاخره حالم بهتر شد و تونستم بیام و برات بنویسم آره عزیزکم آبجی کوچولومون هم بالاخره دنیا اومد 28 شهریور ساعت 7 و نیم غروب همزمان با اذان مغرب خانوم کوچولو به دنیا اومد . شما بعد دو روز دیدیش اما برات خیلی جالب بود و برای ما هم همینطور منتظر عکس العملت بودیم که ببینیم چه برخوردی میکنی با دیدن فاطمه ، اونقدر آروم و مهربون اومدی پیشش و نگاش کردی بعد پرسیدی فاطمس؟ به دنیا اومده؟ ما هم خندیدیم و گفتیم آره گلم فاطمس! یه دونه بوسش کردی و بعد دویدی و رفتی پی بازیت... ...
11 مهر 1393

تولد یه نی نی ناز دیگه

سلام معصومه مهربونم اومدم تا تولد نی نی دختر عمه مهربونت رو تبریک بگم . 12 مرداد فاطمه کوچولو  نذاشت مامانش بخوابه و اونو غافلگیر کرد و قدمشو گذاشت به این دنیا ... زهرا جون از این که صاحب یه فرشته ناز شدی خیلی خوشحالیم و من و دایی و معصومه بهتون تبریک میگیم .   ...
26 مرداد 1393

مهمون کوچولوی خاله

سلام یکشنبه که خاله راضیه افطاری داشت ظهر زهرا رو گذاشت پیش ما و ما هم کلی کیف کردیم تا ساعت 7  که اومد دنبالش و برد شب هم که توی باغ با هم بودیم همش به من نگاه میکرد و میخندید فدای عسل خاله بشم زهرا 6 ماهه:                                                                        &nb...
8 مرداد 1393

من بازم اومدم

سلام دخترکم و دوستای نازم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بالاخره مودممون درست شد و من تونستم دوباره بیام آخه همه چی با هم به هم ریخته بود ، صفحه مونیتورم شکسته بود ، مودم نداشتیم و بدتر از همه مامانم از ساختمونمون رفته و ما کلی تنها شدیم البته خواهر گلم و برادر و خانوم مهربونش پیشمونن اما جای مامانم رو نمیگیرن ... خلاصه این چند وقته رو اعصاب بابایی بودم تا دوباره سفارش مودم داد و تازه وصل شده . ممنون بابای مهربون معصومه و فاطمه و همسر نازنینم . با کلی عکس و حرف جدید اومدم سراغت ... ...
14 تير 1393

ده سال اول که خوب بود....

سلام امروز اومدم تا دهمین سالگرد ازدواجمون رو  تبریک بگم به همسر مهربونم ... علیرضای عزیزم قشنگ ترین روز زندگیمون مبارک .امیدوارم 20 و 30 و 40 امین سالگرد ازدواجمون رو با همین شادی و سلامتی کنار هم جشن بگیریم . خیلی خوشحالم که تو رو دارم و همینطور دوتا دسته گل که خدای مهربون ثمره زندگی قشنگمون قرار داده.. خدایا برای تموم مهربونیات شکر                             سه تا برای سه تا گلهای زندگیم ... ...
30 خرداد 1393

بغلتو میخوام مامانی♡

معصومه 34 ماهه: سلام معصومه مظلومم  دخترم ! تو بهترین هدیه، تجلی مهر خدا و روشنی دل مامان و بابایی. عزیز دلم ، این روزا با چشمات با ما حرف میزنی، با چشمات محبتت رو ابراز میکنی ، آرامشت رو به مامانی تقدیم میکنی با بوسه های گرمت . من در قبال این مهربونی و از خود گذشتگیت چی دارم بهت بدم ؟ هیچی ! خیلی متین و آروم به دل مامانی نگاه میکنی و میای سمتم یه بوسه میزنی رو دل مامانی و میری ♥♥♥ رفته بودیم خرید ،توی تاکسی اومدی کنارم و آروم گفتی مامان میشه یه لحظه بغلم کنی ؟ واییییی من خیلی ناراحت شدم از این که دیر فهمیدم به بغلم احتیاج داری ! گرفتمت بغل و فشارت دادم بوست کردم بعد گفتی مامان دیگه بسه برم پایین ( یعنی ...
14 خرداد 1393

دست گل بانوی ما

معصومه 33 ماهه: سلام معصومه نازنینم  دختر فهمیده من الان لالا کرده و من فرصت کردم با تب لت بابایی بیام و یه خبری بدم و برم ... عزیز دلم  و دوستای نازم من مدتی نمیتونم بیام و براتون بگم این بلاله مامان چه کارا میکنه میدونی چرا ؟ ؟؟؟  آخه معصومه خانوم دسته گل به آب داده .. اونم گل خونمونو ! گریه کنم یا نکنم از دست این بلاچه  شما بگید ... ما که نمیتونیم چیزی بهش بگیم آخه اونقدر خوب و مهربون و حرف گوش کنه یه کار بد که میکنه دلمون نمیاد دعواش کنیم . خانوم طلا از  خواب بیدار نشده رفته سراغ لب تاب مامانی و برای اینکه ببینه من تو آشپزخونه چه کار میکنم رفته روش ایستاده وای وای وای عصر که اومدم لب تابو روشن کنم دیدم شی...
10 ارديبهشت 1393

معجزه سه روزه

معصومه33 ماهه: سلام سلام به دختر نازم که با تلاش و هوش سرشارش به مامانی کمک کرد تا از پوشک بگیرمش ، بله معصومه من دیگه پوشک نمیشه و با اعتماد به نفس زیاد مهمونی و گردش میریم و فقط شبها وقت خواب پوشک میشه تا راحت بخوابه ... حالا بگو چ طوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قصه از اونجایی شروع شد که مامانی تشخیص داد که شما خودتو میتونی نگه داری تا پوشک بشی ، از اونجایی که مامانی هم قصد نی نی دار شدن داشت تصمیم گرفت از پوشک بگیردت. مامان بی تجربه از دیگران درخواست کمک کرد و همه و همه یه مدل راه جلوی پاش گذاشتن که به نظر خیلی سخت می اومد که واقعا هم همینطور بود  اونم این که هر یه ربع یه بار ببر دسشویی نگه...
2 ارديبهشت 1393