***معصومه ناز ما ******معصومه ناز ما ***، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
**فاطمه بانوی ما ****فاطمه بانوی ما **، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

معصومه ، مسافر بهشت

شیرین زبونم

سلام دخترکم امروز که بابایی خونست به خاطر عید فطر و شما تنها نیستی من کلی وقت داشتم تا بیام و عقب افتادگی هامو جبران کنم . الان هم لالا کردی و من دوباره اومدم ... عکساتو دیدی ؟ یه سری جمله ها و کلمات بامزه میگی که آدم میخواد لپاتو بخوره ... مثلا وقتی میخوابم و تو خوابت نمیاد اونقدر قربون صدقم میری که بیدارم کنی ولی موفق نمیشی آخه مامانی الان بیشتر به استراحت احتیاج داره چند تا کلمه رو اشتباه میگی: کندم............کندیدم ریختم...........ریزیدم یا ریحتیدم سوختم...........سوحتیدم پرتقال.........برتلاق یا برتلال اسباب بازی.......ابازی تلفون..............تیفیلون &n...
8 مرداد 1393

نقاشی های جدید پیکاسو کوچولو

سلام چند تا دیگه از نقاشی های قشنگت رو برات میذارم مامانی                 معصومه 34 ماهه                                                                           رنگ آمیزی هات عالیه همشو خودت رنگ کردی     &...
8 مرداد 1393

خیلی سوال میکنه

سلام مامانی  معصومه 34 ماهه : شدیدا کنجکاو شدی و همش ازمون سوال میکنی با اینکه 90 درصد جواب سوالا رو خودت میدونی ، اینو از لبخندی که هنگام سوال کردن به لب داری میفهمم مثلا میگی چرا هوا تاریک سده ؟ چجوری ؟ برای چی ؟ چرا غذا داغه ؟ چجوری ؟ چرا بابا میره سر کار؟ چرا لباس میپوشیم ؟ چرا خونه رو تمیز میکنیم ؟ چرا میریم دکتر ؟ چرااااا چرااااااااا چراااااااااااااا های خیلی زیاد که الان یادم نمیاد من و بابایی هم سعی میکنیم با حوصله همه رو برات توضیح بدیم و تو هم دقیق گوش میدی گلم راستی نی نی خاله نسترن 9 تیر دنیا اومده و ما از این بابت خیلی خوشحالیم . خاله نسترن عزیز ...
24 تير 1393

معصومه بامزه ما

معصومه 34 ماهه : سلام عسل مامان این روزا حسابی حرف  میزنی   اونم حرفای خوشمزه و آبدار که آدم میخواد بخوردت. تلفن در دست : آمبولی (شخصیت خیالی معصومه) سلام خوبی؟ خسته نباشی! آمبولی جیش نکن زمین ! مامانتو نزن !  قصه های معصومه برای عروسکاش : یکی بود نبود ! غیر از خدا هیچکس نبود ! یه پیشی بود دستشو بریده بود با چاقو بعد باباش گفت چرا چاقو برداشتی ! بعد باباش گفت من برات میوه پوست میکنم بعد پیشی گفت من چاقو دست نمیزنم . وقتی به معصومه میگی برندار میگه میخوام بربدارم  یه روز بابایی بهش گفت معصومه بسه دیگه هیچی نگو معصومه گفت میخوام هیچی بگم منم که تازه داشت خوابم میبرد 5 دقیقه خندیدم و خوابم پرید  ...
6 خرداد 1393

مسافرت دو روزه به شمال

معصومه 32 ماهه: سلام مهربونم امسال عید به خاطر حال مامانی نتونستیم جایی بریم به همین خاطر تصمیم گرفتیم همراه بابا جونینا بریم شمال البته بیشتر جنبه عید دیدنی داشت تا گردش ... رفتیم قائم شهر ، مهمون دایی و دختر دایی عمو رضوان بودیم . صبح پنج شنبه راه افتادیم و ساعت 2 رسیدیم خونه دختر دایی عمو رضوان ... خونشون خیلی با صفا بود  یه خونه وسط باغ بزرگ پر از درخت های جور واجور ، که عطر بهار نارنج هم پیچیده بود آدم مست میشد ما رفتیم قدم زدیم و شما با دو تا فاطمه ها (فاطمه خاله رویا و فاطمه خاله سمیه) کلی بازی کردی ، بعد از نهار رفتیم کنار دریا ، دور بود اما خوش گذشت یه ساعتی کنار دریا بودیم و ع...
7 فروردين 1393

سومین عیدت مبارک معصومه خانوم ما

معصومه 32 ماهه: سلام سلام سلام بهار قشنگمون از راه رسید و ما هم خوشحال و خوشبخت تر  از همیشه در کنار همیم   خدایا شکرت . دخترم ان شاالله امسال برات سرشار از خوشی و سلامتی باشه . مامان و بابا برات بهترین ها رو آرزو دارن                                   امسال یه نی نی کوچولو هم به جمعمون اومده اما هنوز تو دل مامانیه و پاییز قراره روی نازشو ببینیم . معصومه جونم تو خیلی مواظب نی نی هستی و خیلی زود متوجه شدی اون هم موجود ز...
2 فروردين 1393

خدایا شکر برای مهربونم

معصومه31 ماهه: سلام و هزار تا سلام به مهربونترین دختر دنیا معصومه مهربونم تو با این صفت تو خونمون و تو خونواده معروف شدی اونقدر که مهربونی عزیزکم ... همه نی نی ها مهربونن اما تو محبتت یه جور دیگس بدون منت و درخواسته ... اینو من تنها نمیگم هر کسی که محبتت رو چشیده میگه ...شکر. خدای مهربونم ممنون از اینکه دختر سالم و با احساس به ما دادی .شکر. از وقتی برگشتیم خونه خودمون هم حال من بهتر شده هم حال بابایی و شما . من یکم درد بارداری دارم اما از لحاظ روحی خیلی خوبم .شکر . دیروز رفتم دکتر برای چکاب بارداریم وقتی برگشتیم خونه ازم پرسیدی مامان رفتی دکتر؟ گفتم بله دخترم ، گفتی : نی نی خ...
25 اسفند 1392

فرشته کوچولو خوش اومدی

سلام دخترکم                                     ماهگیت مبارک                                                        خیلی خوشحاولیم که داری بزرگ میشی و یه همدم مهربون و دلسوز برامونی خدای مهربونم زبانم از لطف و مهر بونی تو بند اومده و نمیدونم چطور این رحمت الهی و نعمت خدایی رو  شکر کنم خدای مهربونم از اینکه دوباره یه میوه ی بهشتی توی دلم کاشتی و با مهرت اونو پرورش میدی...
1 اسفند 1392

نی نی خاله در راهه

سلام مامانی  احوالپرسی به زبان معصومه : با صدای در گلو انداخته و شدیدا جدی: سلام دسترم (دخترم)حالت دوبه ؟ چطوری؟ سلامت باشی ؟ زنده باشی !             امرروز دم اذان صب  مسافر کوچولوی خاله  راضیه اعلام آمادگی کرد برای اومدن ... خوش  اومدی عزیز خاله ...                   معصومه مهربونم ما به خاطر تو و همینطور پله های زیادمون مجبور شدیم از این خونه بریم یه جای کم پله و بزرگتر که شما گلکم راحتتر بدویی و بازی کنی .ان شاالله تو همین ماه جابه جا میشیم ...    ...
4 بهمن 1392