خبرای جدید
معصومه 27 ماهه:
سلام شکوفه من و بابایی
عسلم مهربونم ببخشید دیر به دیر برات مینویسم آخه مودم سوخته و من با تب لت بابایی میام سر میزنم اونم باید شما خواب باشی آخه شدیدا حساس شدی و نمیخوای ما رو مشغول کارای دیگه ببینی و دربست در اختیارت باشیم .
ما هم غلام حلقه به گوش شما شدیم عین جوجه که دنبال مامانش میره تو هم دنبال من یا بابایی همه جای خونه راه میوفتی.
مامان جون سوم آذر عمل کرده و خوابیده من هر روز بهش سر میزنم تا تنها نباشن روز اولی که رفتیم خونشون تا مامان جونو دیدی که خوابیده سرتو خم کردی و گفتی الهی میمیرم . مامان جون و با باباجون دوتایی قربون صدقت رفتن و گفتن خدا نکنه مهربونم
یه هفتس که با کمال آرامش تو اتاق خودت میخوابی گلم خداروشکر . خیلی خوشحالیم از این که تو بدون دردسر از ما جدا شدی و آرامش داری(بیست و هفت ماهگی)
شیرین زبونم شعر میخونی داستان تعریف میکنی وکلی کارای جدید دیگه که دونه دونه برات تعریف میکنم
این هفته تولدم بود و همه زحمت کشیدن و برام پیام تبریک فرستادن خدایا دخترم کی بزرگ مییشه برام تولد بگیره .... بابایی زحمت کشیده بود برام یه لیوان گرفته بود اولش جا خوردم چون لیوان مشکی بود اما وقتی دید ناراحتم پا شد و برام یه چای ریخت یه دفعه عکسمون روش ظاهر شد عکسشو بعدا که مودم درست شد تو همین قسمت میزارم خلاصه خیلی خوشحال شدم و لذت بردم از این غافلگیری...
راستی گلم برای پات رفتیم دکتر عکس انداختیم دکتر گفت توی عکس پای شما سالمه ده روز دیگه دوباره عکس بندازید اونوقت اگه مشکلی داشت پیگیری میکنیم امروز 5 روزه از دکتر اومدیم خداروشکر پات خوب خوب شده ومشکل راه رفتنت به کلی از بین رفته . خودت دستت رو میزاری رو پات و میگی دوب شده مامانی .