سوره توحید میخونه

معصومه 24 ماهه:

سلام عزیز دلم

معصومه دو ساله من  خیلی خوشحالم و نمی دونم این خوشحالی رو چطور بیان کنم مامانی.

اونقدر شیرین زبونی میکنی که شیطونیات رو فراموش می کنم.

چند تا از کلمات و جملات قشنگت یادم افتاده برات می نویسم...

تو دسشویی به صابون می گی صامون

شبا فیلم بروس لی رو نشون میده و می گی بوسورلی و می خندی...

عینک آفتابی تو میزنی و آواز می خونی بلند بلند (سو لبه  سو لبه)

صبح از خواب بلند نشده میای بالا سرم و می گی صوبونه میدی یا صوبونه بویوریم(بخوریم)

وقت حوصله نداشته باشی و سر کیف نباشی دایم میگی نه نه، ما رو با این نه گفتنت دیوونه کردی

من بعضی وقتا از دستت الکی گریه می کنم بلکه دلت به رحم بیاد و اذیت نکنی بعد از چند دقیقه میای با

مهربونی و لطافت سرتو کج می کنی و دستم و می گیری میگی مامان دوب دودی؟؟(مامان خوب شدی؟؟)

بعضی وقتا لوس  می شی و سلام رو اینجوری  می گی سیلیم

از وقتی دو سالت تموم شد دیگه برات خمیر دندون گرفتم تا دندونات رو با مسواک خالی نشوری خوشت

میاد و می گی بریم مداد(مسواک) بیزنیم؟؟

به روشن کن می گی شوشن نون..

به خیار می گی دیار

دو روز تو هفته ما با همسایه ها قرآن می خونیم و حفظ می کنیم فکر  می کنم روی تو هم اثر داشته خیلی زود سوره توحید  رو حفظ شدی و خیلی قشنگ البته با شیرین زبونی می خونی همین هم جای شکر داره

(بیسم لاله رما رمیم  گل هو ااد  الا ممد  لم لولد   لم ادن ااون ااد )

صلوات محشری می فرستی (الا موم صلی علا مم و علا موم)

به قرآن می گی درآن

دیگه همه افعال رو به کار می بری و کمتر نانم می گی ولی هنوز به چی کار می کنی میگی نانی ؟؟ مثلا میگی عمه نانی ؟؟ یعنی عمه چی کار می کنی؟؟

عزیز دلم غداتو خیلی خوب می خوری خیلی خوشحالم البته تو چند وعده و  با اشتها،  میوه هم انگور و خیار الان خیلی دوست داری.

شیر هم روزی نصف لیوان به زور بهت میدم تا عادت کنی که به یه لیوان برسونمش...

هنوز دسشوییتو نمیگی اما بعد اینکه جیش می کنی سریع میای پیشم و می گی که جیش کردی و

میگی بریم جی جی عوض نونیم ...

قربون همه این شیرین کاریات  بشم من مامانی ...