***معصومه ناز ما ******معصومه ناز ما ***، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
**فاطمه بانوی ما ****فاطمه بانوی ما **، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

معصومه ، مسافر بهشت

عروسی خاله راضیه

صبح روز عروسی بود که بلند شدیم صبونه خوردیم و من رفتم آرایشگاه و شما پیش بابایی موندی تا بعدازظهر که من اومدمو تو خواب بودی قرار بود بریم آتلیه عکس بندا زیم بالاخره تو رو با زور بیدار کردیم که ای کاش نمیکردیم  به همین خاطر تو بد قلق شدی و همش گریه میکردی تو آتلیه اونقد گریه کردی که عکسامون خراب شد چشمات همه قرمز اوفتاد و ما هم نگران معصومه 18 ماهه: عزیز دلم این لباسیه که شب عروسی من و مامان جون تلاش کردیم برات دوختیم خلاصه اونقد تو آتلیه بد گذشت که با ناراحتی رفتیم سالن  اونجا هم همش گریه میکردی و از بغل من پایین نمیومدی خیلی خسته شدم دلم هم برات میسوخت تو که نمیفهمیدی چه خبره فقط شلوغی رو میدیدی و اعصابت خورد...
20 اسفند 1391

خاطره روز غم انگیز

سلام عشقم معصومه 18 ماهه: ببخشید مامانی اینقدر دیر به دیر برات می نویسم آخه عروسی خاله راضیه بود و همین طور خدنه تکونی عید خلاصه این چند وقته سرمون خیلی شلوغ بود تازه امروز یه کم کارام رو به راه شده به بابایی گفتم کامپیوتر رو راه بنداز تا من بتونم کار کنم عزیز دلم قربون دل معصومت برم سه چهار روز مونده بود به 18 اسفند که عروسی خاله راضیه بود خونه مامان جون بودیم سر ظهر بود که میخواستیم ناهار بخوریم توی اتاق با خاله بازی میکردی که یه دفعه صدات ریختن شیشه اومد هراسون اومدم تو اتاق که دیدم گریه میکنی بغلت کردم تا آرومت کنم که خاله گفت مرضیه صورتش بریده منم وحشت زده صورتتو نگاه کردم دیدم خونیه اما نبریده دستاتو نگاه کرده  دیدم ان...
19 اسفند 1391

18 ماهگی

سلام دختر کوچولوی ما                                                             عزیز دلم 18 ماهگیت مبارک البته این ماهگردت یه کم با درد همراه بود آخه واکسن داشتی دلبندم . دایی علی جون مامان اومد و واکسنت رو زد گریه میکردی مثل ابر بهاری                                  ...
6 اسفند 1391

جمله های زیبای دخترم

          سلام دختر نازم                     معصومه 17 ماهه: الان که دارم شادی امروز دلم رو برات مینویسم شما و بابایی تو خواب ناز هستین و من طاقت نداشتم تا صبح صبر کنم و این خاطره شیرین تر از عسل تو رو ننویسم    عزیز دلم امروز عصر وقتی حسابی بابا رو خسته کردی و کلی با هم بازی کردین اومدی سراغ من و در حالی که دستاتو به سمتم دراز کرده بودی گفتی با من میای بازی ؟ وای شوکه شدم کاملا قابل فهم و واضح بابا هم که تو آشپزخونه بود شنید و خندید. دختر گلم تو اگه بخوای میتونی راحت صحبت ک...
2 اسفند 1391

روزهای قشنگ

سلام نوگل عزیزم دلبندم شیرینی زندگی معصومه 17 ماهه: چند وقته میخوام بیام و از حرف زدنات بنویسم اما سرم شلوغه و نمیشه آخه عروسی خاله راضیه نزدیکه و کلی کار داریم . جمله های زیبایی به کار میبری که مینویسم برات نی نی بی ین .............. نی نی بکش ماما بی یم ؟................. ماما بریم؟ بابا چییی شد؟............بابا چی شد؟ بی یم لالایی..............بریم لالایی نی نی بفت..............نی نی رفت و خیلی جمله ی دیگه که تو ذهنم نیست بعدا دونه دونه میام مینویسم عزیزم کار هر روزت شده نی نی کشیدن یه دفتر برات گذاشتیم تا نقاشی کنی اما میگی اول ما نقاشی کنیم بعد تو ... خیلی کم غذا میخوری و من...
26 بهمن 1391

و دیگه چییییییی؟

معصومه 16 ماهه: وسطای دی ماه بود دخملم واضح واضح گفت آب بازی . اونقدر قشنگ گفتی که من مردم یه جیغ کشیدم و افتادم یایایی هات! عروسکاتو بغل میکنی و میگی یایایی یعنی لالایی. به شام میگی آم تا میگم معصومه بریم شام بیاریم به آشپزخونه نگاه میکنی و میای دستمو میگیری میگی میا می آده؟ یعنی میای بریم ؟ تازه وقتی دارم شام درست میکنم کنار گاز دستاتو بالا میاری یعنی بغلم کن منم ببینم. یه کار جالب دیگه اینکه یه کار بدی که میکنی و خودتم متوجه میشی میزنی رو پاتو نفس عمیق میکشی میگی بابابا یعنی وای وای وای دستمو راه به راه میگیری میبری جلو یخچال میگی آب بدیم آره؟ یعنی آب میدی ؟ فدات بشم مننننن. چیزی از دستت میوفته میگی ا...
15 بهمن 1391

یه ماه حرف نگفته!

معصومه16 ماهه: سلام عزیزم دختر نازم و دوستای قشنگم اومدم تا بگم یه ماه به ما و معصومه بانو چی گذشت. اوایل 17 ماهگیت دختر نازم دیگه بدون کمک میتونستی از پله آشپزخونه بالا و پایین بری و کلی ذوق میکردی و همش این کارو تکرار میکردی. قربونت برم مننننننن 13 دی ماه بود که میگفتی عدید یعنی عزیزم د به من یعنی بده به من بیی یعنی بله اس یعنی اسب دایییییی یعنی دایی جیس دیدم یعنی جیش کردم ...
15 بهمن 1391

یلدات مبارک

سلام عزیز دلم جوجه زیبای من یلدات مبارک سلام جوجه های مامان و بابا یلدای شما هم مبارک عاشقانه ترین لحظه های زندگیم مال تو عزیزم ، همسرم ، همدلم ، شریکم ، همدردم یلدات مبارک                                                        معصومه ما ، دنیای زیبایی برایمان ساختی که تیرگی و خستگی و سردی این دنیا برایمان نامفهوم شده.خدایا این زیبایی زندگیمون رو حفظ کن و در آغوشت سلامت بدار آمین    معصومه 15 ماهه: هزار ماشاالله به تو دلبندم توی این چ...
28 آذر 1391

دست گل های معصومه

معصومه15 ماهه: سلام مامانی من یه خولده سلما خوردم مواظبم باسی زود خوب میسم مامانی عسلم خیلی سخته چون مجبورم غذاهای سرخ کردنی درست نکنم و به شما هم آب پز و بخارپز بدم ببخشید عزیزم. یه چیز جالب و خنده دار واسه دخملی مامان وبابا ر عزیزم دخترم فدات شم چند روزه که با مامانی حرف میزنی و منم میفهمم که چی میگی اما اونقدر اتفاقی و سریع رخ میده که نمیتونم ضبط کنم . خیلی جالبه که تا مامانی عطسه میکنه تو هم ادامو در میاری و بهم میخندی بلاچه مامان توکه سرما خورده بودی من بهت نمیخندیدم. گیر دادی به دوربین عکاسی و باهاش ور میری آخه یاد گرفتی چطور روشن و خاموشش کنی لنزش داغون شده.گوشی موبایل من هم همینطور داغونش کردی دائم داری باهاش عک...
22 آذر 1391