دست گل های معصومه
معصومه15 ماهه:
سلام مامانی من یه خولده سلما خوردم مواظبم باسی زود خوب میسم مامانی
عسلم خیلی سخته چون مجبورم غذاهای سرخ کردنی درست نکنم و به شما هم آب پز و بخارپز بدم ببخشید عزیزم.
یه چیز جالب و خنده دار واسه دخملی مامان وبابا
ر
عزیزم دخترم فدات شم چند روزه که با مامانی حرف میزنی و منم میفهمم که چی میگی اما اونقدر اتفاقی و سریع رخ میده که نمیتونم ضبط کنم .
خیلی جالبه که تا مامانی عطسه میکنه تو هم ادامو در میاری و بهم میخندی بلاچه مامان توکه سرما خورده بودی من بهت نمیخندیدم.
گیر دادی به دوربین عکاسی و باهاش ور میری آخه یاد گرفتی چطور روشن و خاموشش کنی لنزش داغون شده.گوشی موبایل من هم همینطور داغونش کردی دائم داری باهاش عکس میندازی .خسته شدم اونقدر که عکس اضافه پاک کردم .
دمپایی های مامانو میپوشی و تو خونه راه میری و کلی ذوق میکنی دلبرم
.
اسم پیشی رو یاد گرفتی و تا میگم پیشی چی میگه میگی می می
تو آشپزخونه از دستت آسایش ندارم کابینت ظرفا رو باز میکنی و بشقابا رو میریزی زمین ترق تروق ترق تروق راه میندازی بیا و ببین
دستگاه ضبطمون از دست تو سرویس شده اونقدر که در کاستشو باز و بسته میکنی و روشن و خاموش .
الان دیگه وقت ندارم از دست گلات بنویسم جیگرم باید برم شام بپزم یه ساعت دیگه بابایی میاد و شما هم شام میخوای از مامانی .