معصومه بامزه ما
معصومه 34 ماهه :
سلام عسل مامان
این روزا حسابی حرف میزنی اونم حرفای خوشمزه و آبدار که آدم میخواد بخوردت.
تلفن در دست : آمبولی (شخصیت خیالی معصومه) سلام خوبی؟ خسته نباشی! آمبولی جیش نکن زمین ! مامانتو نزن !
قصه های معصومه برای عروسکاش : یکی بود نبود ! غیر از خدا هیچکس نبود ! یه پیشی بود دستشو بریده بود با چاقو بعد باباش گفت چرا چاقو برداشتی ! بعد باباش گفت من برات میوه پوست میکنم بعد پیشی گفت من چاقو دست نمیزنم .
وقتی به معصومه میگی برندار میگه میخوام بربدارم
یه روز بابایی بهش گفت معصومه بسه دیگه هیچی نگو معصومه گفت میخوام هیچی بگم منم که تازه داشت خوابم میبرد 5 دقیقه خندیدم و خوابم پرید
جدیدا هر چی که دوست داشته باشی میاری برای من و میگی دانووم ( خانووم) این دنده؟(چنده) منم یه قیمتی میگم و مثلا تو اونو ازم میخری ! پولشو میدی و میگی مرسی مرسی !
عاشق پازلی و اینو مدیون خاله مهدیه هستیم ، آخه خاله اولین پازل رو برات گرفت و تو علاقه زیادی بهش نشون دادی و روزا کلی باهاش بازی میکردی تا این که تیکه هاش گم شد و ما بعد اون دو تا پازل دیگه برات گرفتیم و خیلی هوشمندانه میشینی و فکر میکنی عزیزم .
آفرین دختر فعال من
به یه کار دیگه هم علاقه داری اونم آشپزی کردن منه خیلی دوست داری ببینی من چه کار میکنم میای پای گاز و میگی ببینم تو دابلمه رو ! ببینم چه جوری داره میپزه ! منم هم بزنم ! منم بدوبم ( بکوبم)!