***معصومه ناز ما ******معصومه ناز ما ***، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
**فاطمه بانوی ما ****فاطمه بانوی ما **، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

معصومه ، مسافر بهشت

مهمون کوچولوی خاله

سلام یکشنبه که خاله راضیه افطاری داشت ظهر زهرا رو گذاشت پیش ما و ما هم کلی کیف کردیم تا ساعت 7  که اومد دنبالش و برد شب هم که توی باغ با هم بودیم همش به من نگاه میکرد و میخندید فدای عسل خاله بشم زهرا 6 ماهه:                                                                        &nb...
8 مرداد 1393

نقاشی های جدید پیکاسو کوچولو

سلام چند تا دیگه از نقاشی های قشنگت رو برات میذارم مامانی                 معصومه 34 ماهه                                                                           رنگ آمیزی هات عالیه همشو خودت رنگ کردی     &...
8 مرداد 1393

عکسای نازت

سلام گلکم کوچولوی مامان چند تا از عکسای قشنگتو دوست داشتم برات بذارم که به خاطر خرابی لب تاب نمیشد الان برات میذارم معصومه 33 ماهه:                                                                               خرداد 93      ...
8 مرداد 1393

خیلی سوال میکنه

سلام مامانی  معصومه 34 ماهه : شدیدا کنجکاو شدی و همش ازمون سوال میکنی با اینکه 90 درصد جواب سوالا رو خودت میدونی ، اینو از لبخندی که هنگام سوال کردن به لب داری میفهمم مثلا میگی چرا هوا تاریک سده ؟ چجوری ؟ برای چی ؟ چرا غذا داغه ؟ چجوری ؟ چرا بابا میره سر کار؟ چرا لباس میپوشیم ؟ چرا خونه رو تمیز میکنیم ؟ چرا میریم دکتر ؟ چرااااا چرااااااااا چراااااااااااااا های خیلی زیاد که الان یادم نمیاد من و بابایی هم سعی میکنیم با حوصله همه رو برات توضیح بدیم و تو هم دقیق گوش میدی گلم راستی نی نی خاله نسترن 9 تیر دنیا اومده و ما از این بابت خیلی خوشحالیم . خاله نسترن عزیز ...
24 تير 1393

آثار پیکاسو کوچولو

اینم نقاشی های نقاش کوچولومون  از 1 سالگی تا 3 سالگی البته هنوز تکمیل نشده ...     معصومه 22 ماهه : اولین نقاشی دخترم با خودکار که ما متوجه شدیم میتونی خودکار به دست بگیری و نقاشی کنی. و اینکه از دایره شروع کردی نشانه آرامشته گلم ما به محض اینکه فهمیدیم علاقه و توانایی داری آموزش بیشتری رو شروع کردیم و شما خیلی زود تونستی صورت بکشی  دایره و خط هایی که روی اون دایره بزرگه کشیدی مو هستن اوایل روی برگه آ4 نقاشی میکردی اما بعد برات دفتر نقاشی و مداد خریدیم خیلی ماهرانه از مداد استفاده میکردی جوری که تعجب همه رو بر می انگیختی خیلی زود تونستی بدن و دست و پا ب...
14 تير 1393

من بازم اومدم

سلام دخترکم و دوستای نازم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بالاخره مودممون درست شد و من تونستم دوباره بیام آخه همه چی با هم به هم ریخته بود ، صفحه مونیتورم شکسته بود ، مودم نداشتیم و بدتر از همه مامانم از ساختمونمون رفته و ما کلی تنها شدیم البته خواهر گلم و برادر و خانوم مهربونش پیشمونن اما جای مامانم رو نمیگیرن ... خلاصه این چند وقته رو اعصاب بابایی بودم تا دوباره سفارش مودم داد و تازه وصل شده . ممنون بابای مهربون معصومه و فاطمه و همسر نازنینم . با کلی عکس و حرف جدید اومدم سراغت ... ...
14 تير 1393

ده سال اول که خوب بود....

سلام امروز اومدم تا دهمین سالگرد ازدواجمون رو  تبریک بگم به همسر مهربونم ... علیرضای عزیزم قشنگ ترین روز زندگیمون مبارک .امیدوارم 20 و 30 و 40 امین سالگرد ازدواجمون رو با همین شادی و سلامتی کنار هم جشن بگیریم . خیلی خوشحالم که تو رو دارم و همینطور دوتا دسته گل که خدای مهربون ثمره زندگی قشنگمون قرار داده.. خدایا برای تموم مهربونیات شکر                             سه تا برای سه تا گلهای زندگیم ... ...
30 خرداد 1393

بغلتو میخوام مامانی♡

معصومه 34 ماهه: سلام معصومه مظلومم  دخترم ! تو بهترین هدیه، تجلی مهر خدا و روشنی دل مامان و بابایی. عزیز دلم ، این روزا با چشمات با ما حرف میزنی، با چشمات محبتت رو ابراز میکنی ، آرامشت رو به مامانی تقدیم میکنی با بوسه های گرمت . من در قبال این مهربونی و از خود گذشتگیت چی دارم بهت بدم ؟ هیچی ! خیلی متین و آروم به دل مامانی نگاه میکنی و میای سمتم یه بوسه میزنی رو دل مامانی و میری ♥♥♥ رفته بودیم خرید ،توی تاکسی اومدی کنارم و آروم گفتی مامان میشه یه لحظه بغلم کنی ؟ واییییی من خیلی ناراحت شدم از این که دیر فهمیدم به بغلم احتیاج داری ! گرفتمت بغل و فشارت دادم بوست کردم بعد گفتی مامان دیگه بسه برم پایین ( یعنی ...
14 خرداد 1393

معصومه بامزه ما

معصومه 34 ماهه : سلام عسل مامان این روزا حسابی حرف  میزنی   اونم حرفای خوشمزه و آبدار که آدم میخواد بخوردت. تلفن در دست : آمبولی (شخصیت خیالی معصومه) سلام خوبی؟ خسته نباشی! آمبولی جیش نکن زمین ! مامانتو نزن !  قصه های معصومه برای عروسکاش : یکی بود نبود ! غیر از خدا هیچکس نبود ! یه پیشی بود دستشو بریده بود با چاقو بعد باباش گفت چرا چاقو برداشتی ! بعد باباش گفت من برات میوه پوست میکنم بعد پیشی گفت من چاقو دست نمیزنم . وقتی به معصومه میگی برندار میگه میخوام بربدارم  یه روز بابایی بهش گفت معصومه بسه دیگه هیچی نگو معصومه گفت میخوام هیچی بگم منم که تازه داشت خوابم میبرد 5 دقیقه خندیدم و خوابم پرید  ...
6 خرداد 1393

دست گل بانوی ما

معصومه 33 ماهه: سلام معصومه نازنینم  دختر فهمیده من الان لالا کرده و من فرصت کردم با تب لت بابایی بیام و یه خبری بدم و برم ... عزیز دلم  و دوستای نازم من مدتی نمیتونم بیام و براتون بگم این بلاله مامان چه کارا میکنه میدونی چرا ؟ ؟؟؟  آخه معصومه خانوم دسته گل به آب داده .. اونم گل خونمونو ! گریه کنم یا نکنم از دست این بلاچه  شما بگید ... ما که نمیتونیم چیزی بهش بگیم آخه اونقدر خوب و مهربون و حرف گوش کنه یه کار بد که میکنه دلمون نمیاد دعواش کنیم . خانوم طلا از  خواب بیدار نشده رفته سراغ لب تاب مامانی و برای اینکه ببینه من تو آشپزخونه چه کار میکنم رفته روش ایستاده وای وای وای عصر که اومدم لب تابو روشن کنم دیدم شی...
10 ارديبهشت 1393