***معصومه ناز ما ******معصومه ناز ما ***، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
**فاطمه بانوی ما ****فاطمه بانوی ما **، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

معصومه ، مسافر بهشت

معصومه مهربون 3 ساله و نیمه من

سلام گل مامان                                                                                             عزیزکم هزار ما شالا هم خوش زبون شدی هم دلبری میکنی و هم خیلی خوب مراقب آبجی فاطمه هستی. دو ماهی هست که یکی از تفریح هات سیدی نگاه کردنه اونم روزی 3 4 ساعت سی دی میکی موس ، توت فرنگی ، بالا بالا ، پلنگ صورتی ... حس خونه داری و خاله بازیت اوج گرفته و ساعت ها با من یا بابا و بیشتر با بابا بازی میک...
28 اسفند 1393

جملات جدید معصومه

سلام عزیزکم تازه فهمیدم که کلمات و جمله هاتو با دقت بیشتری بیان میکنی و خیلی به لفظ توجه میکنی مثلادمیخوای جمله ای رو بگی اونقدر آروم آروم کلمات رو به کار میبری که چیزی رو اشتباه نگی و سر جاش استفاده کنی . این خوبه اما خودت خیلی خسته و کلافه میشی میخوای یه جمله بگی کلی فکر میکنی... بعضی وقتا بی خیال میشی و دیگه حرفتو نمیگی نمونه ای از جملاتت: مامان بیا تو اتادم بازی بکنیم بابا الان رفته سر دار؟ میگم بله رفته سر کار . میگی چـــــــــرا رفته نـــــــــــــــــــــــره دیــــــــــــــــــگــــــــــــــــه همینطور میکشی و حرف میزنی میخوام غذا بپـــــــُـــــــــزم میخوام ظرفا رو بشورم فاطمه خندید؟ میگم بله خندید میگ...
27 آبان 1393

معصومه و نی نی

سلام دختر مامانی    معصومه 3 سال و 2 ماهه:                                                                دو سه ماهه برات از شیرین کاریات ننوشتم ، الان که آبجی فاطمه هم به جمعمون اضافه شده سرم شلوغه و کمتر میتونم بیام اما سعی میکنم چیزی از قلم نیوفته. آبجی وقتی وارد خونمون شد تو باورت نشده بود که یه نی نی و موجودی زنده اس و دائم با کشیدن و تکون دادن شدید دستش میخواستی اونو به گریه در بیاری تا بیشتر مطمئن شی که آدمه با این که...
25 آبان 1393

معصومه و آبجی کوچولو

سلام گلکم                     اولین دیدار معصومه با فاطمه روز دوم  :                                             روز چهارم:                                                   &n...
24 آبان 1393

تولد آبجی کوچولو

سلام مامانی بالاخره حالم بهتر شد و تونستم بیام و برات بنویسم آره عزیزکم آبجی کوچولومون هم بالاخره دنیا اومد 28 شهریور ساعت 7 و نیم غروب همزمان با اذان مغرب خانوم کوچولو به دنیا اومد . شما بعد دو روز دیدیش اما برات خیلی جالب بود و برای ما هم همینطور منتظر عکس العملت بودیم که ببینیم چه برخوردی میکنی با دیدن فاطمه ، اونقدر آروم و مهربون اومدی پیشش و نگاش کردی بعد پرسیدی فاطمس؟ به دنیا اومده؟ ما هم خندیدیم و گفتیم آره گلم فاطمس! یه دونه بوسش کردی و بعد دویدی و رفتی پی بازیت... ...
11 مهر 1393

جمله های سنجیده و زیرکانه دخترم

سلام عسل مامان اومدم تا از شیرین کاریهای جدیدت بنویسم که دلمونو بردی ! یه روز صب که میخواستم برات صبونه تخم مرغ آبپز کنم: مامان:  معصومه جان تخم مرغ میخوری برات بپزم ؟ معصومه : (با عصبانیت ) نه نمیخورم !  مامان : من نمیدونم میخوری یا نه ولی برات میپزم ! ( به محض اینکه تخم مرغ رو از یخچال برداشتم تو دستم ترکید ) معصومه : ( با حالت تمسخر به مامان نگاه کرد و به پذیرایی رفت و با خودش گفت ؛) اعصابمو دورد (خورد) کردی تخم مرغه ترکید!!! مامان :   وقتی به تبلت بابایی گیر میدی دیگه ولش نمیکنی ... دیشب  سر نماز بودم تو و بابایی رو مبل نشسته بودین به بابایی چند بار گفتی بابا تبلتتو میدی بابا گفت نه ...
18 شهريور 1393