معصومه و نی نی
سلام دختر مامانی
معصومه 3 سال و 2 ماهه:
دو سه ماهه برات از شیرین کاریات ننوشتم ، الان که آبجی فاطمه هم به جمعمون اضافه شده سرم شلوغه و
کمتر میتونم بیام اما سعی میکنم چیزی از قلم نیوفته.
آبجی وقتی وارد خونمون شد تو باورت نشده بود که یه نی نی و موجودی زنده اس و دائم با کشیدن و تکون
دادن شدید دستش میخواستی اونو به گریه در بیاری تا بیشتر مطمئن شی که آدمه با این که ما مواظبتون
بودیم اما گاهی اوقات از دستمون در میرفتی و یه راست میرفتی سراغ آبجی ، یا گهوارشو با شدت تکون
میدادی و اونو از خواب ناز بیدار میکردی ، یه کار وحشتناک دیگه هم این بود که با دماغت روی دماغ آبجی فشار
وارد میکردی تا صداش در بیاد اما خدا رو شکر کم کم فهمیدی که نباید این کارها رو بکنی و بیشتر مراقبش
باشی ، نمیدونم فکر کنم مهرش به دلت افتاده و داری عاشقش میشی مثل ما، کم کم حس مادرانه و خواهرانه
سراغت اومده و میذاری رو پاهات و لالا میدی و آروم بوسش میکنی خیلی مهربون نازش میکنی ، این تغییر
احوالات در عرض 40 روز برات پیش اومد و من خدا رو شکر میکنم که دخترم داره سنجیده و فهمیده عمل
میکنه...
از طرفی برای ما نی نی شدی و میخوای بغل بابا بخوابی و بیشتر با بابا باشی و بابایی مهربون با اینکه کارش
خیلی خستش میکنه این نیاز تو رو جواب میده و بعد از اینکه از کار میاد خونه با تو ، تو اتاقت بازی میکنه تا
غروب و شبها هم خودش شما رو می خوابونه. اینجا باید از داشتن چنین همسری خدا رو شکر کنم واقعا .
یه کار بامزه دیگه اینه که کاملا کار با قیچی رو یاد گرفتی و هر کاغذ به درد نخور که گیرت میاد قیچی قیچی
میکنی و میریزی تو یه ظرفی ازت که میپرسم این چیه میگی دارم غذا میپُزم .
دیگه خودت سه چرخه تو کنترل میکنی و با بابایی بعضی روزا میرید کوچه و بازی میکنی .
اینم یکی دیگه از شیرین کاریات : یا عروسک بیچاره (مملی ) رو اینجا حموم میکنی یا ظرفهای اسباب بازیتو میشوری.