خاطره تلخ
معصومه 2 ماه و 17 روزه:
سلام به همگی
چند روزی بود وقت نمیکردم بیام و پست بذارم و از خاطره هامون با معصومه کوچولو براتون بگم وااااااااااااااااااااااااای اونقد حرف دارم حیف که وقتم خیلی کمه و مجبورم خیلی خیلی خلاصه بنویسم
تا زمانی براتون تعریف کردم که معصوممونو بردیم دکتر و گوش نازنینشو سوراخ کردیم الهی مامانی فدات شه اونقده درد میکشید هر روز براش میشستم وچرب میکردم تا عفونت نکنه سرشو هی تکون میداد چون میسوخت و درد داشت .
47 روزت که بود داشتم ازت فیلم میگرفتم مامانی جون همینکه دوربینو آوردم جلو تا از صورت قشنگت فیلم بگیرم دوربین از دستم ول شد و افتاد تو صورت نازنینت واااای یه لحظه به همدیگه نگاه کردیم بعد تو زدی زیر گریه و هااای هااای گریه کردی درست مثل گرییه بیمارستان بود اونقد از ته دل بود که من مردم و زنده شدم ببخسید مامان جونی بااااااااااااااااااااااااسه؟
40 روزه شدی مامانی