خدایا شکر برای مهربونم
معصومه31 ماهه:
سلام و هزار تا سلام به مهربونترین دختر دنیا
معصومه مهربونم تو با این صفت تو خونمون و تو خونواده معروف شدی اونقدر که مهربونی
عزیزکم ... همه نی نی ها مهربونن اما تو محبتت یه جور دیگس بدون منت و درخواسته ...
اینو من تنها نمیگم هر کسی که محبتت رو چشیده میگه ...شکر.
خدای مهربونم ممنون از اینکه دختر سالم و با احساس به ما دادی .شکر.
از وقتی برگشتیم خونه خودمون هم حال من بهتر شده هم حال بابایی و شما . من یکم درد
بارداری دارم اما از لحاظ روحی خیلی خوبم .شکر .
دیروز رفتم دکتر برای چکاب بارداریم وقتی برگشتیم خونه ازم پرسیدی مامان رفتی دکتر؟
گفتم بله دخترم ، گفتی : نی نی خوب شد ؟ (آخه صبح اون روز خیلی درد داشتم) گفتم :
بله دخترم ، وقتی خیالت راحت شد و داشتی حرکت میکردی زیر لب گفتی : خدارو شکر
معصومه ، نی نی خوب شد ! اونجا بود که دلم میخواست پر بکشم به آسمون از لطف و
عظمت خدا ، خدایا این فرشته ناز این محبت کردنو چقد زود یاد گرفته ، چقد خوب زمان گفتن
جمله ها رو آموخته .شکر
چند شبه دیگه مثل قبل تو اتاق خودت تا صبح میخوابی ، فقط نصف شب چند بار بابایی رو
صدا میکنی و میگی بیا پیشم ، بابای مهربون هم میاد و نازت میکنه دوباره خوابت میبره .
دیروز صب وقتی از خواب بلند شدی بابا رفته بود سر کار ، خیلی صداش کردی که بیاد
پیشت منم جواب نمیدادم ببینم چیکار میکنی میای اتاق ما یا نه ، خلاصه بعد از کلی صدا
کردن (بابا ، بابایی ، باباجونم ، بااااااابااااااااااا ، بیا ، بابا بیا دیگه ، بااااااااااااااااابااااااااااااااااااا
، کجایی بیا دیگه ، بابا بیا کارت دارم ، یه لحظه بیا ) من هم دلم میخواست جوابتو
بدم هم میخواستم ببینم آخرش چه کار میکنی !!!
بعد از 5 دقیقه صدا کردن از تختت اومدی پایین و اومدی اتاق ما ، منم خودمو به خواب زدم ،
اتاق تاریک بود اومدی جلو تر و با تعجب به من نگاه کردی با خودت گفتی این مامانه ، آره
مامانه بابا نیست، منم داشتم میترکیدم میخواستم بخندم اما نمیشد ، اومدی جلوتر گفتی
اااااااا بابا نیست معصومه ، بابا رفته سر کار ، بیا بخواب معصومه پیش مامان ، بابا نیست ....
خودتو آروم کردی و خوابیدی پیش من.
عسلم منم بیدار شدم یه بوس گنده ازت گرفتم ...