شکموی مامان و بابا
معصومه 8 ماه و چند روزه:
سلام
دخترک ما وارد 9 ماهگی شده بود و دیگه خانمی و شکمویی شده بود برای خودش بیا وببین .
هر چیزی میدادیم بهت میخواستی دولپی بخوریش و امون نمیدادی . خیلی خوش غذا بودی خداروشکر .از چیزی بدت نمیومد عسلم تازه غذای ما رو هم میخواستی بخوری اما من میترسیدم و بهت نمیدادم. فقط از ماکارانی چندتا رشته میدادم دستت و کلی باهاش مشغول میشدی خلاصه این ماه اوج شکمویی تو بود نانازم .
یاد گرفته بودی موش موشی میکردی و با دماغت ادا در میاوردی . با دهنت پوف میکردی و کف درست میکردی میخواستی با لبات بازی کنی وصداهای جالب در میاوردی .
بستی خوری بودی برا خودت عاشق بستنی نونی بودی هر چند روز یه بار برات میگرفتیم و با لذت میخوردی منم کیف میکردم چون خودمم عاشق بستنی ام مامانی.
واااااای یه خراب کاری مامانی: موهات رو از بالای ابروهات کوتاه کردم خیلی ناراحت شدم اما راحت شدی چون همش میرفت تو چشات و اذیتت میکرد .
یه پشه بند کلبه داری روزا میذاشتیمت تو اون و اسباب بازیاتو میذاشتم جلوت خیلی ذوق میکردی شاید یه ساعت مشغول میشدی و من به کارام میرسیدم ناز مامان .
راستی سرسری میکردی دلمون و میبردی خودتم خوشت میومد. بعضی وقتا که تنها نشسته بودی و ما یواشکی نگات میکردیم خم میشدی دستاتو میداشتی زمین و سر و تنت رو تکون میدادی و صدا در میاوردی خیلی جالب بود.
بابایی که خیلی دوست داره بعدازظهرا که میومد باهات کلی بازی میکرد یه کار جالب دیگه این بود که وقتی دراز میکشید تو رو میگرفت بغلش و باهات آروم حرف میزد تو هم آروم با بابایی حرف میزدی انگار میفهمیدی بابا چی میگه و ماجراهایی که اون روز اتفاق افتاده بود رو برا بابایی تعریف میگردی .
دیگه خارش لثه هات به اوجش رسیده بود کم کم دندونای برفیت داشتن میومدن بیرون آخرای نه ماهگیت دوتا از دندونات زد بیرون و راحت شدی . ولی خیلی بامزه شده بودی عین خرکوش همه چیزو با دو تا دندون جلویی میجویدی .