***معصومه ناز ما ******معصومه ناز ما ***، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
**فاطمه بانوی ما ****فاطمه بانوی ما **، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

معصومه ، مسافر بهشت

عید نوروز

1391/8/3 3:28
282 بازدید
اشتراک گذاری

معصومه 7 ماهه:

شب عید بود و من و بابایی بدو بدو کارامونو میکردیم یه شام خوشمزه (سبزی پلو با ماهی) درست کردم و با هم خوردیم البته شما فسقلی سوپ خوردیا شکمو.خوشمزه به هر حال شب شد سفره هفت سین رو چیدیم و خوابیدیم آخه صبح سال تحویل میشد . 

                                        

niniweblog.com

راستی شب که خوابیدی به دست و پاهای خوشگلت لاک زدم برای اولین بار . خیلی ناز شدی .زبان

صبح که سال تحویل شد بابایی یه بوس دنده ازت کرد و عیدیتو داد . کلی با هم عکس انداختیم تو هم که نمیدونستی چه خبره و ما برای چی اینقد برو بیا داریم ماتت برده بود . (خدایا اینا اول صب سیکار میدنن همس از خودسون عدس میدیرن)سوال

حاضر شدیم و رفتیم خونه مادرینا عید دیدنی بعد رفتیم خونه مامان جونینا  اونجا هم با هم عکس گرفتیم و بعد همگی رفتیم عید دیدنی خونه فامیلا.

عید به خوبی گذشت و سیزده به در رسید از خونه در اومدیم میخواستیم بریم خونه عمه جون که تو راه باغ های شکوفه داده رو دیدیم و سه تایی چندتا عکس گرفتیم بعد رفتیم خونه عمه . تا بعداز ظهر اونجا بودیم و غروب رفتیم باغ باباجون یه دالی کردیم و میوه خوردیم و برگشتیم آخه هوای باغ برای شما فسقلی خوب نبود مامان جونی.

niniweblog.com

یه لباس برات گرفته بودیم هندونه بود بلوزش خود هندونه و شلوارش پوستش اونقده ناز میشدی مامانی وقتی اونو میپوشوندم خوردنی میشدینیشخند

کامل کلمه ماما و بابا رو میگفتی البته با کمی تکرار و نمیتونستی کنترلش کنی واااااای ما چه کیفی میکردیم وقتی ما رو صدا میکردی میگفتی ماماماماماما یا بابابابابابا .ماچ

خیلی ماهرانه با بابا توپ بازی میکردی بابایی توپ رو مینداخت جلوت تو هم میزدی زیرش و هلش میدادی . وای عسلم عاشق توپ بودی.تشویق

البته عاشق دمپایی روفرشیای من هم بودی همش دلت میخواست برش داری و بازی کنی چون کثیف بود دمپایی خودت که هنوز استفاده نشده بود میدادیم بهت بازی کنی اما بازم به دمپایی من نگاه میکردی.ابرو

یه کار جدید دیگه که یاد گرفته بودی این بود که نشسته خم میشدی و پاتو میخوردی یا پتوتو مک میزدی بلند که میشدی میدیدی ما داریم نگات میکنیم میخندیدی .قهقهه

یه کوچولو زور میزدی روی سینه حرکت کنی اما خسته میشدی الهی مامان فدات شه عسلم.اوه

 

                                           معصومه هندونه هشت ماهه

 

                                 سیزده به در با ریحانه کوچولو

 

 

                                

                                    بهار زندگی ما تو باغ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

alireza
30 مهر 91 15:35
دخترم خیلی بامزه شده. خدا نگهدارش باشه. بابایی