7 ماهگی و کلی کار جدید
6 ماه و چند روزه :
سلام ببخشید که اینقدر دیر کردم آخه اثاث کشی داشتیم از یه وبلاگ دیگه به اینجا . و کارای دیگه که بماند .
حالا میخوام از 7 ماهگیت بگم عسلکم . دیگه خودت میتونستی بشینی و بازی کنی . اسباب بازیاتو میریختیم جلوت و کلی کیف میکردی که به همشون دسترسی داری البته هنوز پشتت بالش میذاشتیم که نیوفتی اما بعضی وقتا کج میشدی و کلی گریه میکردی.
اداهات اونقد شیرین و قشنگ شده بود که دوست داشتیم ساعتها باهات بازی کنیم. شبا با بابایی میذاشتیم تو تاب و تابت میدادیم خیلی تاب خوردن رو دوست داشتی .
یه صدایی مثل جیغ ولی جیغ نبود در میاوردی مثلا حرف میزدی .لپات رو پر میکردی و جیغ میزدی ما هم قند تو دلمون آب میشد به همه میگفتیم معصوممون داره حرف میزنه .
نزدیک عید بودیم .فرشا رو داده بودیم قالیشویی و من کلی کار داشتم . تو رو میذاشتم تو روروءک رو سرامیکا سر میخوردی و کیف میکردی
آخرای اسفند رفتیم آتلیه دوقلوها و عکس انداختیم خیلی ناز شده بودی تو عکس مامانی .برای عیدیت با بابایی یه گوشواره جوجه خریده بودیم که تو عکسات هست اونقد ناز میشدی گوشواره ها رو مینداختی که نگو سرتو تکون میدادی که اونا هم تکون بخورن جیگر مامان .
سه روز مونده بود به سال تحویل رفتیم قم برای زیارت و خرید البته بابایی نیومد با باباجونینا رفتیم با خاله راضیه که اونجا درس میخوند قرار گذاشتیم چون همه جا رو بلد بود خیلی خوش گذشت اما جای بابایی خالی بود.
7ماهگی زیبای مامان و بابا
زیارت قبول عسلکم(قم)