5ماهگی فسقلی
معصومه 4 ماهه:
4-5ماهگیت بود که موهات شروع به ریزش کرد و من کلی نگران شده بودم اطرافیان میگفتن موهاش دوباره در میاد اما من میترسیدم وووووووواااااییییییییییییی اگه موهات دیگه در نمی اومد چه شکلی میشدی مامانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
معصومه 5 ماه و 4 روز:
8 بهمن رسما گذاشتیمت تو روروءک و چند متری در عرض یه ربع رفتی اونقد زور میزدی تا یه ذره بری جلو آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآیییییییییییییییییییی فداس بسم مممممن...
معصومه 5 ماه و 21 روزه:
22 بهمن هم بعد از رفتن به راهپیمایی که شما خانمی راهپیمایی تونو تو کالاسکه انجام دادین , رفتیم جاده چالوس . اونقذه سرد بود داشتیم یخ میزدیم تو هم همش لقمه شده بودی و پتو پیش کرده بودیم عشق گسن مامان... بعد اومدیم تفلد خاله مهدیه و کلی بازی کردیم و تو روروءک کلی چرخیدی ...
ما فکر میکردیم داری دندون در میاری چون همه چیزو میکشیدی به لثه هات اون ماه برات دندونی پختیم و پخش کردیم چه قدرم خوشمزه شده بوداااااااااااااااااا اما دریغ از یه دندون هههههههههههههههههیییییییییییییییییییییییی!!
اااااااااااااااووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووه یه خاطره باحال دیگه
فسقلی من تو به نخ خیلی علاقه داشتی . هر چیزی شبیه نخ رو میگرفتی و دقیقه ها مشغول بازی با اون میشدی مثل یه خیاطی که میخواد سوزن نخ کنه میبردیش تو دهنت و میاوردی بیرون نگاش میکردی و دوباره از اول .ما کلی به این کارت میخندیدیم .
5 ماهت که داشت تموم میشد شروع کردم به دادن غذای کمکی . فرنی و حریره بادوم و چای بیسکوییت . بلد نبودی با قاشق غذا بخوری و میخواستی همه چیزو مک بزنی اونقد برا بار اول دست و پا زدی و لباستو کثیف کردی که مجبور شدم خودتم بشورم بلاچه مامانی...
یاد گرفته بودی بعد شیر خوردن نچ نچ میکردی
(5 ماهگیت)کپلی چقده نازی