***معصومه ناز ما ******معصومه ناز ما ***، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره
**فاطمه بانوی ما ****فاطمه بانوی ما **، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

معصومه ، مسافر بهشت

بغلتو میخوام مامانی♡

معصومه 34 ماهه: سلام معصومه مظلومم  دخترم ! تو بهترین هدیه، تجلی مهر خدا و روشنی دل مامان و بابایی. عزیز دلم ، این روزا با چشمات با ما حرف میزنی، با چشمات محبتت رو ابراز میکنی ، آرامشت رو به مامانی تقدیم میکنی با بوسه های گرمت . من در قبال این مهربونی و از خود گذشتگیت چی دارم بهت بدم ؟ هیچی ! خیلی متین و آروم به دل مامانی نگاه میکنی و میای سمتم یه بوسه میزنی رو دل مامانی و میری ♥♥♥ رفته بودیم خرید ،توی تاکسی اومدی کنارم و آروم گفتی مامان میشه یه لحظه بغلم کنی ؟ واییییی من خیلی ناراحت شدم از این که دیر فهمیدم به بغلم احتیاج داری ! گرفتمت بغل و فشارت دادم بوست کردم بعد گفتی مامان دیگه بسه برم پایین ( یعنی ...
14 خرداد 1393

معصومه بامزه ما

معصومه 34 ماهه : سلام عسل مامان این روزا حسابی حرف  میزنی   اونم حرفای خوشمزه و آبدار که آدم میخواد بخوردت. تلفن در دست : آمبولی (شخصیت خیالی معصومه) سلام خوبی؟ خسته نباشی! آمبولی جیش نکن زمین ! مامانتو نزن !  قصه های معصومه برای عروسکاش : یکی بود نبود ! غیر از خدا هیچکس نبود ! یه پیشی بود دستشو بریده بود با چاقو بعد باباش گفت چرا چاقو برداشتی ! بعد باباش گفت من برات میوه پوست میکنم بعد پیشی گفت من چاقو دست نمیزنم . وقتی به معصومه میگی برندار میگه میخوام بربدارم  یه روز بابایی بهش گفت معصومه بسه دیگه هیچی نگو معصومه گفت میخوام هیچی بگم منم که تازه داشت خوابم میبرد 5 دقیقه خندیدم و خوابم پرید  ...
6 خرداد 1393

دست گل بانوی ما

معصومه 33 ماهه: سلام معصومه نازنینم  دختر فهمیده من الان لالا کرده و من فرصت کردم با تب لت بابایی بیام و یه خبری بدم و برم ... عزیز دلم  و دوستای نازم من مدتی نمیتونم بیام و براتون بگم این بلاله مامان چه کارا میکنه میدونی چرا ؟ ؟؟؟  آخه معصومه خانوم دسته گل به آب داده .. اونم گل خونمونو ! گریه کنم یا نکنم از دست این بلاچه  شما بگید ... ما که نمیتونیم چیزی بهش بگیم آخه اونقدر خوب و مهربون و حرف گوش کنه یه کار بد که میکنه دلمون نمیاد دعواش کنیم . خانوم طلا از  خواب بیدار نشده رفته سراغ لب تاب مامانی و برای اینکه ببینه من تو آشپزخونه چه کار میکنم رفته روش ایستاده وای وای وای عصر که اومدم لب تابو روشن کنم دیدم شی...
10 ارديبهشت 1393

معجزه سه روزه

معصومه33 ماهه: سلام سلام به دختر نازم که با تلاش و هوش سرشارش به مامانی کمک کرد تا از پوشک بگیرمش ، بله معصومه من دیگه پوشک نمیشه و با اعتماد به نفس زیاد مهمونی و گردش میریم و فقط شبها وقت خواب پوشک میشه تا راحت بخوابه ... حالا بگو چ طوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ قصه از اونجایی شروع شد که مامانی تشخیص داد که شما خودتو میتونی نگه داری تا پوشک بشی ، از اونجایی که مامانی هم قصد نی نی دار شدن داشت تصمیم گرفت از پوشک بگیردت. مامان بی تجربه از دیگران درخواست کمک کرد و همه و همه یه مدل راه جلوی پاش گذاشتن که به نظر خیلی سخت می اومد که واقعا هم همینطور بود  اونم این که هر یه ربع یه بار ببر دسشویی نگه...
2 ارديبهشت 1393

ولادت بانوی دو عالم مبارک

                                   ولادت با سعادت بانوی دو عالم بر بانوان شیعه مبارک                                  خیلی خوشحالم که دوباره مادر شدم خدایا همه کسانی که در انتظار این موهبت هستند رو بی نصیب نگذار . آمین   ...
31 فروردين 1393

جهت اطلاع

سلام معصومه نازم  از اونجایی که من با این وبلاگ و وبلاگ نویسی 1 سال بعد تولدت آشنا شدم و از تارخ شهریور 91 شروع به نوشتن خاطرات گل دخترم کردم یه سری خاطراتت کا مال قبل از به دنیا اومدنته رو وارد نکردم  این خاطرات رو توی  دفتر خاطراتت نوشتم میخوام اونها رو وارد کنم آخه دیدم خیلی جالبه و وبلاگت کاملتر میشه ! شاید وقت نکنم برات بنویسم به همین دلیل از روی دفتر خاطراتت عکس میگیرم و میذارم گلم . بعضی چیزا رو که یادم بیاد حتما برات مینویسم ...  منتظر باشید ...
25 فروردين 1393

مسافرت دو روزه به شمال

معصومه 32 ماهه: سلام مهربونم امسال عید به خاطر حال مامانی نتونستیم جایی بریم به همین خاطر تصمیم گرفتیم همراه بابا جونینا بریم شمال البته بیشتر جنبه عید دیدنی داشت تا گردش ... رفتیم قائم شهر ، مهمون دایی و دختر دایی عمو رضوان بودیم . صبح پنج شنبه راه افتادیم و ساعت 2 رسیدیم خونه دختر دایی عمو رضوان ... خونشون خیلی با صفا بود  یه خونه وسط باغ بزرگ پر از درخت های جور واجور ، که عطر بهار نارنج هم پیچیده بود آدم مست میشد ما رفتیم قدم زدیم و شما با دو تا فاطمه ها (فاطمه خاله رویا و فاطمه خاله سمیه) کلی بازی کردی ، بعد از نهار رفتیم کنار دریا ، دور بود اما خوش گذشت یه ساعتی کنار دریا بودیم و ع...
7 فروردين 1393

سومین عیدت مبارک معصومه خانوم ما

معصومه 32 ماهه: سلام سلام سلام بهار قشنگمون از راه رسید و ما هم خوشحال و خوشبخت تر  از همیشه در کنار همیم   خدایا شکرت . دخترم ان شاالله امسال برات سرشار از خوشی و سلامتی باشه . مامان و بابا برات بهترین ها رو آرزو دارن                                   امسال یه نی نی کوچولو هم به جمعمون اومده اما هنوز تو دل مامانیه و پاییز قراره روی نازشو ببینیم . معصومه جونم تو خیلی مواظب نی نی هستی و خیلی زود متوجه شدی اون هم موجود ز...
2 فروردين 1393

سال نو مبارک گلکم

سلام مامانی  سال جدید هم رسید و شما 31 ماهه شدی عسلم مبارکت باشه . ایشالا سالای خوبی کنار هم باشیم. حالا که آبجی دار شدی بیشتر به آینده امیدوارم چون خواهر خیلی خوبه ... اسم آبجی کوچولو رو فاطمه گذاشتیم  و دوباره برگشتیم خونه قبلیمون .. اون خونه ای که اجاره کردیم برامون مناسب نبود و اذیتمون میکرد و هیچی به خونه خود ادم نمی رسه واقعا. درست شب عید اثاث آوردیم و هنوز هم جابه جا نشدیم فقط پذیرایی رو آماده کردیم برای مهمونا   این عید سومین عیدیه که کنار مایی خدارو شکر و امسال چون بزرگتر شدی خیلی برات عید دیدنی و مهمون داری جذابه و کلی خوشحالی میکنی ... حالا ایشالا جابه جا که شدیم عکساتو برات میذارم قربونت بشم ...
1 فروردين 1393